در بهار زندگیم احساس پیری میکنم
با همه آزادگی فکر اسیری میکنم
بس که بد دیدم ز یاران بظاهر خوب خود
بعد از این بر کودک دل سخت گیری میکنم
در به رویم بسته ام از اینو از آن خسته ام
من به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته ام
ای خدای آسمان بهتر تو میدانی چقدر
بارها در راه او تا پای جان بنشسته ام
شمع بودن زره زره آب گشتن تا به کـــــــــی...؟!
راه پـــــــر خاشــــاک را آرام رفتن تا به کــــــــــی...؟!
نظرات شما عزیزان: